فايدهي تجربه
سگي در جلوي خانهاي روستايي خوابيده بود که گرگي او را غافلگير کرد. چيزي نمانده بود گرگ يک لقمهي چپش کند که سگ از او خواهش کرد لحظهاي صبر کند. سگ به گرگ گفت: «الان من خيلي لاغر و استخواني
نويسنده: ازوپ
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
بازنويسي: اس. اي. هندفورد
برگردان: حسين ابراهيمي (الوند)
سگي در جلوي خانهاي روستايي خوابيده بود که گرگي او را غافلگير کرد. چيزي نمانده بود گرگ يک لقمهي چپش کند که سگ از او خواهش کرد لحظهاي صبر کند. سگ به گرگ گفت: «الان من خيلي لاغر و استخواني هستم. امّا اگر کمي صبر کني صاحب من با خانوادهاش ميخواهند به عروسي بروند. وقتي آنها رفتند تا ميتوانم از غذاهاي توي خانه ميخورم تا چاق شوم. وقتي چاق شدم بيا و مرا بخور.»
گرگ پذيرفت و رفت. مدّتي پس از آن گرگ بازگشت و سگ را بر بام خانه ديد. گرگ او را صدا کرد که پايين بيا تا تو را بخورم.
سگ جواب داد: «از اين پس اگر مرا روي زمين خفته ديدي، منتظر عروسي نمان.»
خردمند چون از خطر جست تا آخر عمر مراقب است تا گرفتار خطري مشابه نشود.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانههاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمهي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
گرگ پذيرفت و رفت. مدّتي پس از آن گرگ بازگشت و سگ را بر بام خانه ديد. گرگ او را صدا کرد که پايين بيا تا تو را بخورم.
سگ جواب داد: «از اين پس اگر مرا روي زمين خفته ديدي، منتظر عروسي نمان.»
خردمند چون از خطر جست تا آخر عمر مراقب است تا گرفتار خطري مشابه نشود.
منبع مقاله :
هندفورد، اس. اِي و ديگران؛ (1392)، افسانههاي مردم دنيا (جلدهاي 9 تا 12)، ترجمهي حسين ابراهيمي (الوند) و ديگران، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}